dimanche 24 août 2008

ای آرزوی محال ای آرزوی محال ای آرزوی محال


یک آرزوی دیرینه در بشر هست برای پرواز. از ازل بوده است. و یکی از دلایل این آرزو تمایل بشر به طی الارض و یا جهانگردی و اشنا شدن با جهان است و دیگری نگریستن از بالا به دنیا. نگاه کردن شهر و دیار خود از بالا. وقتی این عکس در برابر چشم آدمی می نشیند با خود می گوید چه آسان آن آرزوی محال تحقق گرفت. به خصوص که هفته گذشته دوچرخه هائی که با دو بال پرواز می کنند، یعنی هلی کوپتر ساده و کوچک، به نمایش در آمد و گفته می شود که تا هشت سال دیگر تجاری می شود. یعنی تکمه ای و پرواز.

عکس های سام


سام جوانروح به عنوان بهترین فتوبلاگر تورنتو انتخاب شده است . مطمئن بودم و مطمئن هستم که جایش بیش از این هاست در میان فوتوبلاگر ها. نگاهی به عکس هایش ، عکس هائی که ارويژینال هستند نه کار شده توسط کامپیوتر به ما زوایائی را نشان می دهد که به چشم غیرحرفه ای نمی آید. به ظاهر همان آسمان است و همان پل و همان معماری که دیده ایم . اما نمی دانی چرا آسمان در کادر سام که می رود عشوه گر می شود و زیبائی های خود را بیرون می ریزد و جزئی از یک کار هنری می شود. و کار هنرمند همین است

این مقاله ای است که برای شهروند امروز نوشته ام از همان سال های 390 شمسی که حکیم ابوالقاسم فردوسی درگذشت و چیزی نمانده هزار سال شود، هر روز که گذشت، جهانیان بیش تر دریافتند که ابرمرد نه میان اصیل زادگان و دارندگان فره ایزدی، بل به همت بلندست که ساخته می شود و هم به زمانه ای که در آن مجال نفس یافته است. اولی در ید اختیار آدمی است و دومی نه. با گذر روزگار بر آدمیان ثابت شد که ابرمرد تنها با داد و دهش فریدون نمی شود و چه بسا نکته ها در آن است باریک تر زمو. بدان سادگی نیست که "تو داد و دهش کن فریدون توئی".تاریخ نوشته است چندان که محمود غلزائی از قندهار به راه افتاد و با لشکری از طالب های پا برهنه و در حال گاز زدن ترب، آب ندیده و خرج سلمانی و سلیمانی نداده، پایتخت بزرگ ترین امپراتوری شرق را گرفت و آخرین پادشاه رسمی صفوی را از میان حرمسرایش بیرون کشید. در شهری که همه بازرگانان اروپائی زمان در آن جا نمایندگی و انبار داشتند. در باغاتی که رشک بهشت بود و صدها بود که امروز یکی دوتا یشان مانده زیر بار برج ها. محمود تاج شاه اسماعیل بر سر نهاد اما چه جای ابرمردی. نه کسی در خاندان به حرمسرا پرورده صفوی غرور ابرمردی داشت نه محمود که بیچاره عقل بر سر این ماجراجوئی گذاشت و سرانجام چندان زخم هائی در تنش زد و عفونت گرفت که کس به نزدیک شدن به او و کوفتن توپوزی بر سرش رغبت نمی کرد و این کار تنها از پسرعمویش اشرف برمی آمد که چیزی کم و فزون از محمود نداشت. تاج اسماعیل بازیچه کوی شد.اما چندان که ردولف بچه یتیم اتریشی در پایان جنگ جهانی اول دید که فقر و تباهی دامنگیر زادگاهش شده و قصرهای امپراتوری جهانگشای نوادگان ماری ترز دهان باز افتاده با محافظان گرسنه. و دانست که دیگر این جا چراغی نمی سوزد سراغ جائی را گرفت که غرورش بیدار باشد. به آلمان رفت و دید آنان به اضمحلال تن نداده اند. پس همت بلند را در شوره زار صرف نکرد. شد عقاب برچسگادن و نام خود بر صحیفه عالم زد و سرانجام به عنوان آخرین فرمان سرباز محافظ خود را خواست و آخرین فرمان "پیشوا" را دیکته کرد. "چهار گالن بنزین بخواه. چندان که صدای تیر از درون اتاق من برآمد تن بی فرمان من و اوا را برکش بیرون پناهگاه و آن بنزین بر ما بریز تا چیزی از ما به دست روباهان نیفتد".بد بود، بدی کرد، جان آدمیان را گرفت – چنان که همه ابرمردان تاریخ تا ابرمرد نامیده شوند گرفتند – اما به میلیون ها غرور باخته غرور بخشید. داد و دهشی هم در کارش نبود. پی این آدرس غلط نرفت که شاعر بزرگ ما داده بود. هرگز به تن عبای فریدونی نکرد. هیتلر بود. از سرزمینی برآمده بود که هنوز کاخ ها و برج هایش می گوید که قرن ها غرور پرورده است . به زبان نیچه فریاد زد و پسزمینه فریادهایش نوای واگنر بود. در سکوت نبرد من را ننوشت. خالی نبود. دروازه براندنبورگ دکور نبود، چنانش نساخته بودند که بنای دکوری قادسیه را صدام در بغداد ساخت که امروز روز سیاحانی که به بغداد می روند حتی کنارش عکسی نمی گیرند از ترس آن که بر سرشان نریزد. که تاق نصرت های باسمه ای را جز این سرنوشتی نیست.با این همه هیتلر آخرین کسی که ابرمردی خواست و لباسی درخور اندازه برای خود دوخت و آن را پوشید. و آمریکا تا او را نکوفت ابرقدرت نشد. و آمریکا تنها ابرقدرتی است که هیچ ابرمردی آن را نساخته است. پس قانونش به نام انسان نوشته شد و چون چنین روزگاری رسید، دیگر معجزه از هیچ ابرمرد قهاری طلب نمی کند. ابرمردی بعد از آن با بشر ییگانه شد که مدعیان یافت که موضوع طعنه شدند. موبوتو بود که در تخت دو تنی طلا نشست در میان فقر سیاه، ایدی امین بود بر تخت روانی نشست با صد و بیست کیلو وزن که بر پشت تاجران انگلیسی نهاده شده بود. هایله سلاسی جانشین صبا بود که مردمانش در اریتره به نداشتن صدهزار دلار هر سال صد هزار می مردند و لاشه شان خوراک کرکس ها می شد، و او در نود سالگی نشسته بر تخت مروارید با چهار شیر حبشی در نقش محافظ، هفت میلیارد دلار در حساب های بانکی خود داشت. این مرد روزگاری از نظر تشریفاتی نفر اول جهان بود، قدیمی ترین امپراتور جهان، ولی وقتی گیر سربازان گرسنه هایله ماریام افتاد موشی هم نبود. ابرمردان مرده بودند.پس ابرمردی تا در دستور انسان بود و بشر چشم انتظار ابرمرد چنان بود، پشتوانه ای فلسفه ای می خواست، پسزمینه ای از غرور و سرفرازی. و خشمی عمومی طلب می کرد ، نه غرورباختگی، نه فلج جمعی چنان که در گتوها و اردوگاه های هیتلر و استالین دست می داد به قربانیان، بلکه خشمی که اگر نظم پذیرد آهن را آب کند. خشمی که بتوان از آن هیمه ای آورد برای تنور ساختن. نه خشم فروخورده ای که تنها ویرانی می آورد، که در شرق معمول است بعد سقوط ها و بازماندن قصرها، چنان خشمی که به بغدادیان دست داد بعد از فروافتادن تندیس صدام و فروافتادن فواره ای که به نشان حضور سردار قادسیه در قصرهایش می جهید. خشمی که ابرمرد می سازد – یا او را پرواز می دهد – چنان است که بعد از جنگ اول هیتلر طببید و بعد از جنگ د وم آدنائر در پستو داشت و هم بکت. و البته هم ویلی برانت و پوپر و واگنر.راست گفته اند که ابرمرد در شوره زار نمی روید. با جامعه خود نسبت دارد، بدل خود را همزادست.اما ابرمردان نیازی نیست که فریاد کنند و لشکر بیارایند. گاه فقط نوشته اند چنان که مارکس نوشت و انگلس. که هنوز از چشمه تفکراتشان بشر سیراب می شود. چنان که انیشتین. و چون حکایت به قرن بیست و یک رسید، ابرمردانش نه چونان هیتلر و استالین و دیگر نام آوران عرصه قدرت، بلکه از جای دیگر سر می آورند. ابرمردان امروز استیفن هاپکینز ند روی صندلی چرخدار با اندامی که هیچ فرمان نمی برد و مغزی که در کائنات می کاود. همتی که رها نمی کند. نمی خوابد. منصرف نمی شود. تازه همین روزها تاریخ علم نوشته است. ابرمرد این زمانی گاهی از گاراژ خانه پدری آغاز می کند چنان که بیل گیت کرد. نه که چون ثروتمندترین عالم شد، بلکه چون به خرد خود زندگی جهانیان را بیش از ابرقدرتان فریدونی و ضحاکی دیگرگون کرد.همین هفته پیش باز چندان که جمعی گرانقدر از نمایشگران جهان گرد آمدند. این بار در ادینبورو. و باز چندان که مقدرست شکسپیر خواندند و برای هزارمین بار به نمایشش گذاشتند و به هزارم طرز خواندند و بازیش کردند، باز رسانه ها پر شد از تمجیدها از مردی که به ابرقدرت باور داشت. چنان که دو شب پیش وقتی در رویال آلبرت هال لندن مجموعه ای اجرا شد از موزار تا موسیقی سازان معاصر، چندان که کار به بتهوون رسید در سی مانور. پیدا بود که همگان در سری دیگرند. و بتهوون هم از آن هاست که ابرمرد را باور دارد. و ما باور داریم که خود ابرمردی بود.و همین ها، از شکسپیر، حافظ، بتهوون و آنیشتین هستند که نمی گذارند باورمان شود که بی ابرمرد می توانیم زیست. هر چه به خود گفته باشیم روزگار ابرمردان گذشت.

جنگ سردي در راه نيست


آيا با حمله ارتش روسيه به گرجستان دوران پس از جنگ سرد پايان گرفت، آيا بار ديگر دوراني همچون جنگ سرد ‏آغاز شد. اين سئوالي است که در هفته گذشته بارها در رسانه هاي جهاني مطرح شده و دولتمردان در برابر خبرنگاران ‏ناگزير شدند که به اين سئوال پاسخ دهند. ‏نکته اساسي بيشتر مقالات رسانه هاي معتبر هشداري است به غرب که انگار در قله قدرت تنها مانده پس ‏از جنگ سرد، که مبادا باز رقيبي بيايد و دنيا را هراس جنگ اتمي ديگر به وحشت اندازد. اين کابوس غربيان است.‏اما جنگ سرد، فقط يک مفهوم سياسي تاريخي نيست. براي نسل من – زاده هاي پايان جنگ جهاني دوم و ‏همزادان جنگ سرد – اين اشارات زنده کننده خاطراتي ديگرست، خاطرات دنيائي که همچون فيلم هاي نسل اول سياه و سفيد ‏بود، هر کس از ديد خود، ساکن اردوي خير و دشمن شر. انگار هنوز رنگي نشده بود حيات، از سايه روشن ها مانند ‏امروز پر نبود. دست کم در جهان سوم چنين بود.‏دو نسل جوانان بعد از جنگ جهاني دوم، اگر خانواده و سنت و عرف موفق نمي شد ترمزشان بزند و اگر با ‏شور ميان حادثات مي افتادند، دو راهي برابرشان بود يا بايد هوادار ديکتاتوري پرولتاريا می شدند با نگاهی به مسکو یا پکن، يا شیفته غرب سرمایه داری و دموکراسي ‏لييرال. جز اين سرنوشتی نداشتند. آنان راه زندگي را به کنايت از بين سطور کتابي، يا وقت تماشاي تئاتري، به اشارت ‏محبوبي، و يا به الگوئي به ارث برده از پيران خانواده انتخاب مي کردند. و گاه به همین اشارات در جوانی در خون می غاتیدند.‏‎‎جنگ سرد جهانگير‎‎دو جنگي که جهاني نامگذاري شدند، به راستي همه جهان را در برنگرفتند. بسيار بخش ها از کره زمين در صلح و ‏آرامش ماند. اما جنگ سرد که از خاکستر بمب هاي اتمي هيروشيما و ناکازاکي برآمد، هيچ گوشه اي از زمين را خالي ‏نگذاشت. هيچ عرصه بشري را رها نکرد. فقط سياست نبود. همه عرصه هاي زندگي جولانگاه جنگ سرد بود.‏جنگ سرد بود که به روشنفکران فرصت داد تا جاودانه معترض بمانند و بنویسند که روشنفکر یعنی کسی که عليه سلطه برخيزند. برتران راسل فيلسوف و ‏رياضي دان بزرگ قرن از عناوين اشرافي و امتيازات خود گذشت تا بتواند همپاي ولتر و بزرگان افسانه اي تفکر ‏جهاني شود. سارتر فيلسوف غوغائي از خير جايزه نوبل گذشت تا بتواند فريادگر خشمگين جنگ شکر کوبا و جنگ ‏ويت نام باشد. بيانيه ژان پل سارتر در رد جايزه نوبل به تعبير يک نويسنده ايراني مانند نيزه اي به قلب اردوي راست ‏فرو نشست. چنان که چارلي چاپلين و ارسن ولز در قلب جهان سرمايه داري شايسته همه نوع افتخار شدند چون ‏‏"سلطان در نيويورک" و "همشهري کين" ساخته بودند. ورنه "پرده پاره" فيلمي عليه بلوک شرق براي آلفرد هيچکاک ‏فيلمساز بزرگ افتخار نياورد.‏و پايان جنگ سرد بود که ناراضيان را از لخ والسا تا نلسون ماندلا در کاخ هاي رياست جمهوري جا داد، کاري که ‏در دوران جنگ سرد جز با کودتا و حرکت تانک ممکن نمي شد. و جنگ سرد پايان گرفته بود که برخلاف جهت ‏برتران راسل، آنتوني گيدنز جامعه شناس برجسته و مطرح ترين جامعه شناس جهاني را امکان داد تا جامه لردها به ‏بر کند. جز با رنگين شدن جهان پس از جنگ سرد، و پايان ارمانخواهان، و پايان جنگ ديو و فرشته هيچ يک از اينان ‏رخ دادني نبود. ‏در دوران جنگ سرد چه آسان لقب تقسيم شد. "جهان آزاد"، لقبي براي کشورهاي با نظام دموکراسي ليبرال و "پرده ‏آهنين" براي کشورهاي عضو اردوگاه شرق. و ما شديم "جهان سوم" يعني جهان اولي هست و جهان دومي هست و ‏همين. و جهان سوم آوردگاه آن دو جهان ديگر بود و جنگ در آن جا خونين. در جهان سوم ادبيات رنگ چپ داشت و ‏فن سالاراني که مناسب براي دولتمردي فرض مي شدند بيش تر از جناح راست بودند. در يک سو نان و آب بود و ‏امکانات دنيا، در اردوي ديگر افتخار بود و زندان و شهادت که چه آسان بخشيده مي شد.‏اما جنگ سرد که چندان از کرانه هاي سبز مديترانه عبور کرد و به سرزمين هاي خشک آسيا و اروپا رسيد خونين شد ‏از شعر و ترانه گذشت به زندان و دار و جوخه اعدام کشيد. در شيلي هزاران گمشده بر دست خانواده هائي مانده که تا ‏زنده بود پينوشه را راحت نمي گذاشتند. و چنين بود در همه آمريکاي لاتين با حکومت هاي غربگرا و جوانان شيفته چه ‏گوارا. در دیگر سرزمین ها همین.‏‎‎علي و آلن‎‎‏ ‏در آخرين سال هاي جنگ سرد در نوشته اي نوجوانان جهان سومي را "علي " فرض کرده بودم و نوجوانان جهان اول ‏را "آلن". ‏در گزارش بلند "علي و آلن" با اشارتي به زندگي ميليون ها نوجوان جهان سومي نشان داده بودم "علي" ها هر جاي ‏جهان سوم که به دنيا آمده باشند خيلي زود ديو و فرشته خود را مي شناسند و صاحب آرماني مي شوند و با جهان بيني ‏مشخصي در جنگ مي افتند و چه بسا هنوز دوران نوجواني به پايان نبرده با لبخندي بر لب به افتخار شهيدي از جهان ‏مي روند. اما "آلن" ها چند سالي بعد از مرگ علي تازه اولين حرکت اجتماعي خود را – مثلا در شکل انتخابات انجمن ‏دانشجوئي – تجربه مي کنند و سال ها بعد با عضويت در يک حزب، داوطلب سياسي گري مي شوند.‏بر آن اساس زندگي علي هاي جهان سومي پر از آرمان و خواست، سرشار از هيجان و ستيز مي توانست بود، اما در ‏جهان اول آلن ها با عمرهاي دراز ، درگير تورم و رکود و تلاش براي خريدن خانه اي بزرگ تر و تعطيلات ‏خوش تر. علي ها و آلن ها بر اساس آن نوشته شباهتي به هم نمي بردند در دوران جنگ سرد.‏وقتي عمر جنگ سرد به پايان نزديک بود، نماد بزرگش ديوار برلين فروريخت. در ميان اشک و ‏حيرت ميليون ها آرمانخواه که از دور و نزديک به تماشا مشغول بودند، ديوار توسط جواناني فروريخت که در برابر ‏ميکروفن هاي تلويزيوني جهان از استقبال کنندگانشان شلوارجين، سيگار مارلبورو و ويدئو مي ‏خواستند. برخلاف تصور ارمانخواهان غربي در کلام ديواريان "آزادي" شنيده نبود.‏و اين زماني بود که ديگر زدن گيتار به سبک الويس پريسلي در مسکو عقوبت مرگ نداشت بلکه عکس و تصوير ‏جان لنون در همان مسکو در سالگرد تولد جان به ستون هاي خياباني و به ديوار همه سفارتخانه ها چسبانده شده بود.‏‎‎سهم ايران‎‎تا آخرين سال هاي جنگ سرد گفته مي شد ايران، آلمان و فنلاند نقاطي هستند که امکان دارد موجب آغاز جنگ جهانی تازه ای شوند، ایران از بقیه زودتر گرفتار شد ماجراي معروف به " ‏غائله اذربايجان" با تاخير استالين در بيرون بردن نيروهايش آغاز شد و تا يک سالي بعد از آن هم ادامه يافت. ‏حاصل ظاهريش ده ها هزار آواره که برخي هنوز در گوشه کنار روسيه و جمهوري هاي مستقل شده از شوروي ‏زندگي رقت باري دارند.‏هفت سال بعد از آن با ساقط شدن دولت محمد مصدق و کودتاي 28 مرداد تکاني بزرگ در تاريخ ايران رخ داد که ‏هنوز جامعه سياسي ايران از بحث درباره آن فارغ نشده است. انقلاب ايران هم يکي از رويدادهائي است که نوشته اند ‏پيآمدش ترغيب کننده شوروي به حضور نظامي در افغانستان بود، همان حادثه اي که آغاز پايان جنگ سرد لقب گرفته است.‏اما جداي از اين تاثير گيري، که حاصل داشتن نفت و قرار گرفتن در همسايگي شوروي [جغرافياي طبيعي و سياسي] ‏بود جامعه شهري ايران از جنگ سرد سودها برد. در آن دوران قلبش بيش تر شبيه به همنسلان اروپائي خود زد، تا مانند ديگر جهان ‏سومي ها. از روشنفکران ايراني که چشم به سارتر و برتران راسل داشتند تا چريک هائي که اگر در جزيره جوانان ‏کوبا تعليم نديده بودند باري همچون گروه هاي مسلح اروپائي و آمريکاي لاتين، جزوه مبارزه مسلحانه نوشتند . بيژن ‏جزني، پويان، حميد اشرف، مصطفي شعاعيان و مسعود احمد زاده در همشکل سازي با چه گوارا و ديگر نامداران ‏آن عرصه چيزي کم نگذاشتند. ‏در زمينه نظريه پردازي هاي سياسي نيز، مقالات خليل ملکي چپ مستقل و منشعب از حزب توده ، حکايت از شناخت ‏دقيق او از جنگ سرد و موازين آن و بخش نرم بدن تمساح دارد.‏کنفدراسيون دانشجويان ايران در آمريکا و اروپا، فعال ترين جنش اعتراضي دوران جنگ سرد عليه يک نظام متحد ‏غرب بود که در طول کمتر از بيست سال عمر خود يادگاران بزرگ نهاد. به زمان خود توانست در اروپاي ملتهب دهه ‏شصت جائی و مقامی و سکوئي مخصوص به خود داشته باشد.‏آخرين تن از شاعران بزرگ ايراني معاصر، سقوط اتحاد جماهير شوروي را در غزلي "شکوه جام جهان بين ‏شکست" توصيف کرده است و اين زبان هزاران آرمانخواه بود که از سوي دشمنان به خيانت متهم بودند و رقيبان با ‏انصاف، آنان را خيالباف خوانده اند. از ديدگاه آرمانخواهان هم هواداران اقتصاد آزاد جز "خونخوار" و "بي درد" ‏لقب نگرفتند. چپ ایرانی حتي روزگاري دکتر مصدق را به دليل تکيه بر نظام پارلماني "لنگر سرمايه داري" دانست و نوشت "مطبخش ‏هميشه داير و اجاقش گرم و مستخدمانش دست به سينه" اند.‏‎‎سوگواران مرگ جنگ سرد‎‎آرتور کوستلر متفکر در کتاب خوابگرد ها روايتي دارد که آندره فونتن متفکر و روزنامه نويس فرانسوي آن را در ‏ابتداي فصلي از کتاب خود آورده که به بازي با اتم در جنگ سرد اختصاص دارد. آن جا که مي گويد "هيچ دوراني، ‏هر چقدر منقلب و ملتهب، نه براي انهدامي همگاني مانند دوران ما آماده است و نه براي دستکاري در نظام طبيعت اين ‏همه ابراز دارد. ويژگي بنيائي اين دوران بدان است که رشد ناگهاني و بي مانند قدرت مادي با انقلاب معنوي بي سابقه ‏در هم آميخته."‏اين انقلاب معنوي بي سابقه، همان است که شصت سالگان امروز در مقايسه اش جهان آغاز قرن بيستم را خالي و پوچ ‏مي بينند. ازهمين است که هنوز دل آرمانخواهان جوان براي دوران جنگ سرد مي تپد. و همين است که با همه خون ها و ‏دارها و انقلاب ها و کودتا ها که داشت دوران جنگ سرد [ و قلب آرماني اش دهه شصت ميلادي] هنوز در روياهاي ‏آدمياني پير زنده است.‏هيچ گاه بشر مانند دهه شصت پي گير، صلح ، حقوق بشر، حقوق زنان، جلوگيري از انفجار جمعيت و مصرف، طبيعت ‏گرائي و مبارزه با تخريب محيط زيست، مبارزه با گسترش اتم، و مبارزه براي برکندن فقر و گرسنگي فعال نبود.شادماني جهان پيرامون [جهان سوم سابق] از احتمال بازگشت جنگ سرد شايد از آن روست که قانون اساسي جنگل را ‏می دانند که وقتي کرگدن ها و خرس ها و تمساح ها به هم مي آويزند، آهوان و غزالان دمي فرصت مي گيرند تا نفسي ‏بکشند و آرامش را تجربه کنند.‏اما هنوز زودست براي آرمانخواهان که سرود استقبال بخوانند براي جنگ سرد که به گفته لنين تاريخ تکرار شدني نیست و اگر باشد بار دوم کمدي است. چنان که رويدادهاي جنگ سرد با وجود وسايل مخابراني و اطلاعاتي امروز، با ‏انتقال سريع اطلاعات که ابراز آن دم به دم در دسترس مردمان بيشتري قرار مي گيرد، ديگر آن نخواهد بود. چنان که ‏پوتين هم با همه هيبتي که می گیرد و کارتونيست هاي غربي هم همان را می پسندند ، با همه زحمت عکاسي کشید که از وي برهنه با ‏لباس کماندوئي در حالي ماهي گيري تصویری قدرتمند بسازد باز هم نه استالين است و نه حتی برژنف .‏اين را که جنگ سرد بازگشتنی نیست فيدل کاسترو، آخرين بازمانده قهرمانان جنگ سرد، خوب مي داند که در مقدمه ‏يکي از نامه هايش به خروشچف نوشته است که دانستم اين دوران تنها دوران برشته کردن کوچک هاست تا بهتر بلعيده ‏شوند.‏يکي از دلايل آن که جنگ سرد بازگشتني نيست، همين که نامداران عرصه سياست، بزرگاني که صندلي هاي صدارت ‏از آنان بها مي گرفت و قدر مي پذيرفت، لنين، استالين، هيتلر، چرچيل، موسوليني، ادنائر، دوگل، مارشال پتن، ‏چمبرلين، نهرو، نکرومه، تيتو، برانت، پالمه دیگر نیستند. آنانی که جز آن که بزرگ بودند تسلطشان بر معنا و کلام چنان بود که هر چه گفته و نوشته اند فشرده ‏تجربه تمدن امروز بشري است. چه شاهبت دارند کوتاله هاي عصر خاکستري به بزرگان جنگ سرد. جنگی که اگر هم بازگردد، به گونه ای دیگر و در ‏مفهومي ديگرست.

مقاله ای درباره الکساندر سولژنتسین به مناسبت مرگ وی در کارگزاران.


مقاله ای درباره الکساندر سولژنتسین به مناسبت مرگ وی در کارگزاران.الکساندر سولژنیتسین نویسنده سرشناس و ناراضی معروف روس، مشهورترین افشاگر جنایات های دوران استالین، دیروز در سکوت و در مسکو درگذشت، در حالی که جهان بیشتر سوگوار او شد تا مردمی که برای او برای آزادی شان آن همه سختی کشید و خطر کرد. عرق ریخت و نوشت.سولژنیتسین از اواخر دهه شصت، دهه آرمان خواهی در جهان، بلند آوازه شد و شد لوگو [نشانه] ناراضیان در همه جهان. از آن پس، نام هر ناراضی را که خواستند بزرگ بدارند، به او گفتند سولژنیستین دیگر. این نام را در سال های اخیر رسانه های غرب به کسانی بخشیده اند غافل از این که سولژنیتسین با گولاک بود که چنین جایگاهی یافت. بی مایه فطیرست این نان که خیلی ها به هوایش به تنور افتاده اند. هم از این رو کس از مشابهات وی، سولژنیتسین نشد. و حتی خودش، در بیست سالی که در تبعید و در آزادی گذراند، چیزی بر نامی که داشت نیفزود.پانزده سال بعد از او، هموطنش گورباچف هم نامی جهانی یافت، بزرگ تر از سولژنیتسین، نوبل گرفت و مرد قرن شد. اما سرنوشتی که شوروی بعد از اوج گیری نارضایتی ها یافت، چنان بود که سولژنیستین و گورباچف هیچ کدام در دل روس ها چنان نماندند که در خاطر جهان. گرچه ارزش آرمانی که در سرشان بود نفی شدنی نیست.زندگی سولژنیتسین برای نسل امروز، فقط داستانی است که به خواندنش می ارزد، برای دیروزیان حکایتی تراژیک است. تناقص تلخ زندگی. او جوان بود که قصه های کوتاهی نوشت و در آن بعض اشارت ها کرد. افسر پرافتخار توپخانه بود، در همان جنگی که استالین را قهرمان بزرگ و پیروز کرد، اما در نامه ای به ژنرالیسم به تندی از وی و دستگاه رهبریش انتقاد کرد. و از همان موقع نامه سیاه شد. اما دست برنداشت بعد از آن به زبان روایت و قصه نوشت. دنیائی ساخت با شخصیت هائی که از آدم های واقعی به فاجعه نزدیک تر بودند. چند رمانش که منتشر شد دستگاه حکومتی تابش نیاورد، تبعیدش کرد. اگر چنین نمی شد کسی که امروز در مرثیه ها "داستایوسکی دیگر" خوانده می شود، یکی از هزاران می شد. اما دستگاه استالین تصمیم گرفت در رحمت خود بر وی بگشاید و گولاک را نشانش داد که هشت سال در آن جا زندان بود. پس دیگر هیچ عاملی نمی توانست مانع از آن شود که وی نامی بزرگ در جهان بنهد. مجمع الجزایر گولاک رمان بزرگی که به وی شهرت جهانی بخشید حاصل همین تجربه بود. چه رسد که بعد از زندان سرد به تبعید گرم فرستاده شد. "قزاقستان به راستی الکساندر را پخت". این جمله ای است که او خود به کار برد.در قزاقستان که ذهن هم می پخت از گرما. طاقت کش بود و عشق کش و ذوق شکن، الکساندر به سرطان معده مبتلا شد و در آن جهنم فقر برای یک اسکلت سرطان دردمند چه باقی می ماند جز آن که شخصیت های خود بسازد، شخصیت هائی چنان مهربانی و چنان با گذشت که تنها در قصه جا می گیرد. خشونتی چنان تلخ و ناعادلانه که روح را زخم می زند. این بخش از زندگی اش که پانزده سال طول کشید از رنج و تجربه کم از دوران گولاک نداشت.در 1962 رمان اثربخش و خواندنی "یک روز زندگی ایوان دنیسوویچ" را نوشت و نشان داد شایسته شانی است که ادبیات جهان به او داده، گام به گام داشت به پدر داستاننویسی روس داستایوسکی نزدیک می شد. این بار دستگاه رهبری شوروی مانع از انتشار همه کتاب های وی شد. اما جهانش دید و جایزه نوبل 1970 نصیبش شد. کمونیست های دو آتشه گفتند پاداشش را از امپریالیسم گرفت، و کرملین بعد کشمکشی، بیرونش فرستاد و در را پشت سر او بست. سوئیس دومین تبعیدگاه سولژنتسین شد.در کوهستان های سویس، جائی که ثرومتندان جهان برای تفرج می آیند، در شاله ای نه چندان کوچک کنار شومینه ای گرم، وقتی به برف دامنه آلپ خیره می شد انگار در نظرگاهش زندگی مانند یک فیلم سینمائی در گذر بود. در آن حالت به جای نوشتن قصه ای دیگر، تاریخ روسیه را نوشت که شاهکار دوم اوست. اما سرزمین موعودش از راهی که او کوبید به سعادتی که او در نظر داشت نرسید. زنده بود و دید که میخائیل گورباچف برآمده، گمان نداشت که از کا گ پ مخوف کسی برآید که آزادی ارمغان آورد. هم از این رو سکوت کرد. همه هجوم بردند که سخن بگوید اما سکوت کرد. بعد ها معلوم شد که شرایط از تحلیل او خارج شده بود. تا سرانجام در 1994 وقتی که بوریس یلیتسین به تخت رسیده، شوروی فروریخته و فدراسیون روسیه شده بود، سولژنیتسین به آرزو رسید و به مسکو برگشت بعد بیست سال. نوشتند بیست سال در قزاقستان تبعید بود که به جهنم شباهت می برد و بیست سال در سویس. اما برگشت و روسیه ای دید که نتوانست بماند. وطنش چنان نبود که می خواست.در گردونه حوادث نه سولژنیتسین که گورباچف هم – که بار ها بیش از سولژنیستین قدر دید از جهان – نماندند. مردم روسیه همان هائی که به گورباچف که آزادیشان را آورد پشت کردند در انتخابات آخر قرن بیستم، سولژنیستین را هم از یاد بردند. این بار وقتی به مسکو برگشت و آن جا ماند دیگر جز برای اندکی از روس ها، در نظری عزیز نبود. تا سال پیش که ولادیمیر پوتین در آخرین سال ریاست جمهوری اش در مراسمی از وی تجلیل کرد. پیش از آن خواسته بود اتاق بریا [رییس افسانه دستگاه اطلاعاتی مخوف استالین ] را ببیند و دیده بود. این بار وقتی وارد کاخ کرملین شد که همه به احترامش ایستاده بودند. پیدا بود پیرمرد این را بیش از همه تجلیل های جهانی طلب می کرد. مراسمی باشکوه بود و بزرگ ترین مدال دولت روسیه را برای خلق آثار انسان دوستانه اش به او دادند. و این را کسی از او نمی توانست گرفت، "خلق آثاری انسان دوستانه". اگر هم روزی روزگاری می خواست ناراضی و مبارزش بخوانند، روزگار نشانش داده بود که در این مقام فضیلتی ماندنی نیست چرا که روزگار می چرخد. چرا که در ذات سیاست ماندگاری نیست. چنان که در ذات حکومت. اما ادبیات در ذات خود ماندگاری دارد. سولژنیستین پیش از این ها در صف ماندگاران جهان جا گرفته بود. همه آن ها که به او شباهت داده شدند، سولژنیتسین نشدند چون مجمع الجزایر گولاک ننوشته بودند و ننوشتند.چنان که گورباچف در سیاست به جائی رسید که بالاتر از آن متصور نبود و امروز در آگهی لوئی ویتان با کیف های مجللش، نشسته در یک رولزرویس، دیده می شود. و این جهان، چرخ گوشت را ماند، تنها استخوانداران در آن له نمی شوند.

رايس برای پيگيری راه حل دو کشوری به اسرائيل و قلمرو فلسطينيان ميرود


مقامات اسرائيلی از آماده شدن برای آزاد کردن صد و نود و نه زندانی فلسطينی درروز دوشنبه برای ابراز حسن نيت به محمود عباس رئيس خودمختاری فلسطينی خبر ميدهند. اسامی سعيد ال عتبا، که طولانی ترين مدت حبس را در ميان فلسطينيان محبوس در اسرائيل گذرانده است، و محمد ابوعلی، يک قانونگذار جناح فتح، جزو ليست زندانيانی است که قرار است آزاد شوند. اين دو، به مجازات حبس دائم محکوم شده بودند.

اهود اولمرت نخست وزير اسرائيل اوايل اين ماه پس از مذاکراتی که با آقای عباس داشت برنامه هائی را برای آزاد کردن زندانيان اعلام کرد. اين دو رهبر در نوامبر گذشته مذاکرات صلح را با هدف رسيدن به توافقی تا پايان سال جاری، از سر گرفتند.

مقامات فلسطينی از تصميم اسرائيل برای آزاد کردن زندانيان استقبال کردند، اما بعضی از آنان نسبت به شانس رسيدن به يک توافق جامع صلح تا پايان سال جاری بدبين اند.



در همين حال کاندوليزا رايس وزير امورخارجه آمريکا امروز، يکشنبه، راهی اسرائيل و قلمرو فلسطينيان ميشود تا در باره تلاش های صلح گفتگو و تبادل نظر کند. .

وزارت امورخارجه آمريکا ميگويد خانم رايس در اين سفر با مقامات ارشد اسرائيلی و فلسطينی ملاقات خواهد کرد. اين وزارتخانه ميگويد مذاکرات صلح در چارچوب مجموعه ای از مسائل دوجانبه و منطقه ای انجام ميگيرد .

يک سخنگوی وزارت امورخارجه آمريکا روز جمعه گفت خانم رايس کماکان به راه حل موسوم به دو کشوری برای پايان دادن به مناقشه پای بند است، اما سعی نميکند توافقی را تحميل کند.

روز شنبه دو قايق حامل فعالان طرفدار فلسطينيان و کمک های نوعدوستانه، که اسرائيل به رغم محاصره دريائی نوار غزه با عبور آن ها موافقت کرد، به ساحل غزه رسيد. هزاران فلسطينی از چهل و چهار فعالی که از هفده کشور آمده بودند، در ساحل استقبال کردند. اسرائيل ميگويد چون قايق ها تهديدی عليه امنيت نبودند به آنها اجازه ورود به ساحل غزه داده شد.

در چارچوب محاصره دريائی غزه، اسرائيل ورود بعضی کمک های نوعدوستانه به غزه را مجاز می شناسد.

آتش بسی که در ماه ژوئن حاصل شد مستلزم آن است که اسرائيل بتدريج با ورود اقلامی بيشتر به غزه موافقت کند، مشروط بر آانکه حماس مانع از شليک های راکتی ستيزه گران به شهرک های اسرائيل شود. اسرائيل گذرگاههای مرزی را چندين بار در واکنش به حملات راکتی فلسطينی ها بسته است.

پایان المپيک پکن؛ شمارش معکوس برای بازی های لندن



پس از ۱۶ روز مسابقات نفسگير در بيست و نهمين دوره بازی های المپيک در پکن، با برگزاری مراسم اختتاميه در ورزشگاه «آشيانه پرنده»، این بازی ها رسما پایان یافت.
مراسم اختتاميه شامل برنامه ای به مدت دو ساعت بود که در حضور بيش از ۹۰ هزار تماشاگر برگزار شد و با آتش بازی در ۱۸ نقطه پکن، همراه بود.
در این مراسم هزاران رقصنده چینی همراه با خواننده های این کشور نمایشی پر زرق و برق اجرا کردند که به گفته دست اندرکاران المپیک پکن، در آن بيشتر به فرهنگ و تاريخ چين پرداخته شد.
کارگردانی مراسم پايانی المپیک پکن هم به مانند روز گشايش بازی ها با ژانگ يیمو، فيلمساز معروف چينی بود.
بر خلاف ديگر مراسم پايانی که بيشتر يک برنامه ساده برای خاموش کردن مشعل المپيک است و صحنه برای المپيک بعدی مهيا می شود، در مراسم پايانی پکن نمايشی ديدنی به روی صحنه آمد .
مراسم گشايش المپيک پکن در آمريکا ۳۴ ميليون بيننده داشت که بيش از نمايش پايانی «امريکن آيدول» امسال برای تعيين بهترين خواننده آماتور آمريکايی بود.
در اين مراسم يک اتوبوس دو طبقه قرمز رنگ که سمبل شهر لندن است به استاديوم عظيم « آشيانه پرنده» آمد و به سن برگزاری مراسم تبدیل شد.
همچنين بوريس جانسون، شهردار لندن پرچم المپيک را دريافت کرده و لحظاتی بعد، شمارش معکوس بازی های المپيک لندن در سال ۲۰۱۲ آغاز شد.
همزمان دهها هزار نفر از مردم لندن از جمله مدال آوران نامی المپیک پکن که مایکل فلپس، دارنده هشت مدال طلا در میان آنها بود میزبانی لندن برای بازی های المپیک دور بعدی را جشن گرفتند.
هزاران کیلومتر آن سوتر و در پکن، زمانی که دیوید بکهام، فوتبالیست مشهور انگلیسی توپی را از سقف اتوبوسی دو طبقه به زمین مراسم پرتاب کرد فریاد تماشاچیان بریتانیایی در لندن که مراسم را از تلویزیونی بزرگ دنبال می کردند، به آسمان بلند شد.
بر خلاف ديگر مراسم پايانی که بيشتر يک برنامه ساده برای خاموش کردن مشعل المپيک است و صحنه برای المپيک بعدی مهيا می شود، در مراسم پايانی پکن نمايشی ديدنی به روی صحنه آمد .
در جريان مراسم اختتامیه المپیک پکن، همچنين جيمی پيج، گيتاريست مشهور همراه با لئونا لويس، خواننده نو ظهور بريتانيایی يکی از آهنگ های گروه Led Zeppelin را اجرا کردند.
المپيک ۲۰۰۸ چين در حالی برگزار شد که نگرانی ها از وضعيت آلودگی هوا، مشکلات امنيتی و اعتراضات عليه نقض حقوق بشر توسط دولت چين بی وقفه و حتی در جريان مسابقات ادامه داشت.
اما اين مسابقات در نوع خود بی سابقه بود. مايکل فلپس، شناگر آمريکايی رکورد کسب هشت مدال طلا را از آن خود کرد. اوسين بولت، قهرمان دو سرعت از جامييکا سه رکورد جهانی را شکست.
مارتين ون در ويدن، شناگر هلندی که از سال ۲۰۰۱ با بيماری سرطان خون مبارزه می کند، برنده مدال طلای شنای ۱۰ کيلومتر شد. ناتالی دو توات، شناگری از آفريقای جنوبی که در يک تصادف پايش را از دست داده بود بدون پای مصنوعی در اين رقابت ها حاضر شد.
اما ساعتی پيش از آغاز مراسم اختتاميه، ژاک روگه، رييس کميته بين المللی المپيک، گفت که او کاملا از نحوه برگزاری مسابقات و همچنين حضور ورزشکاران راضی و خشنود است.
وی افزود: «ما شاهد عملياتی بی نظير بوديم. ورزشکاران نيز عالی بودند. بيش از ۴۰ رکورد جهانی در اين مسابقات ثبت شد به انضمام ۱۲۰ رکورد المپيک. و مسلما دو ستاره اين مسابقات مايکل فلپس و اوسين بولت بودند.»
کميته ملی المپيک متهم شده بود که نتوانسته به پيشرفت وضعيت حقوق بشر و آزادی مطبوعات در چين کمک کند. اما روگه معتقد است که المپيک به باز شدن فضای چين کمک کرده است.
وی می گوید: «در جريان اين بازی ها، دنيا به دقت چين را زير نظر قرار داد و اين موجب باز شدن درهای چين شد. دنيا درباره چين آموخت و چين درباره دنيا. من معتقدم که اين مسئله در بلند مدت، تاثيرات مثبتی خواهد داشت.»
گزارش رسيده حاکی است که فرانسه با بردن مدال طلای هندبال مردان، سيصد و دومين و آخرين مدال طلای المپيک المپيک ۲۰۰۸ پکن را از آن خود کرد.
در پايان دو هفته رقابت ورزشکاران، چين با ۱۵ مدال طلای بيشتر از ايالات متحده آمريکا، ۵۰ مدال طلا را از آن خود کرد.
روسيه نيز ۲۳ مدال طلا را به دست آورد. اين اولين بار است که چين بيشترين مدال طلا را به دست می آورد، اما همچنان در مجموع مدال ها، آمريکا با ۱۰۸ مدال در مقابل ۹۸ مدال چين در رده اول ايستاده است.
تيم اعزامی ايران به اين دوره از مسابقات شامل ۵۵ ورزشکار بود که با کسب يک مدال طلا توسط هادی ساعی، تکواندو کار، و يک برنز توسط مراد محمدی، کشتی گير آزاد به کار خود پايان داد . ایران در این دوره از مسابقات رتبه پنجاه و یکم را به دست آورد. نتايج تيم اعزامی ايران انتقادات زيادی در داخل کشور برانگيخته و برخی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی و رسانه های گروهی خواستار استعفای محمد علی آبادی، معاون رييس جمهوری و رييس سازمان تربيت بدنی از سمت خود شده اند.